با خودت چند چندی رفیق؟

وقتی یهو  وسط شلوغی ها یک لحظه یک جا متوقف میشی از خودت می پرسی کجا ؟؟کجایی الان ؟قراره کجا باشی؟با خودت چند چندی رفیق؟

اون لحظه اگه با خودت صادق باشی  ؛اون لحظه  میشه   نقطه بزرگ شروع ...

این روزها به  انگیزه تلاش  پشتکار برنامه خیلی از آدم های موفق غبطه میخورم ،دارم تلاش میکنم شده  کمی  رشد کنم ...

این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای سعی میکنم به خودم صادق باشم و چه قدر امید دارم به آینده ...



این روزها من ...

گاهی دلت حرف  زدن میخواد ،فارغ از همه چیزهایی که هست نیست پناه میاری به گوشه دنج روزهای نوجوانی...

حالا یک اعتراف :همیشه عجله داشتم واسه بزرگ شدن واسه رفتن به مقطع بعدی انگاری همه رویاها روزهای خوش در آینده می دیدم فکر میکردم هرچه زودتر اینده برسه روزهای بهتری برای من رقم میخوره ...

و هربار که به آینده ای رسیدم دنبال اینده بعدی چشم انتظار بعدی بودم بی آنکه از بودن در اون  لحظه شرایط  لذت ببرم ...نه همیشه اما بیشتر اوقات...

و حالا دختر 24ساله ای که  به خودش اومده  فهمیده اگه همین لحظه زندگی نکنه هیچ آینده ای نیست ...اون فردایی که میخواد روز همین لحظه همین لحظه ای که همیشه ازش غافل بوده می سازه ..

چیزی جدا از شعار حرف های کلیشه ای ...فهمیدم باید زندگی کرد درست زندگی کرد ...من این رو از خودم همیشه دریغ کردم  چون همیشه چشم به آینده بسته بودم ...آینده ای که هیچ وقت نمی رسید و نخواهد رسید...

حالا یک تصمیم : زندگی را زندگی کردن ...نفس کشیدن در همین لحظه ...

باید ساخت اما  با این لحظه ها نه با چشم انتظاری روزهای بهتر...روزها من میسازم...یادم نره ...


حالا این روزها : امتحانات نزدیک است خیلی نزدیک و من نخوندم ،نبودم و در یک تایم کوتاه باید جبران کنم..

و خبر از بهشت این که :روزهای خوبی پیش روی بهشت بچه های اونجاست امتحانات به خوبی تموم میکنم میرم واسه کمک به ساختن یک بهشت واقعی به امید خدا ...


حالا یک شکر : خدایاااااا از ته دل ممنونم برای بودن خانواده ام...ممنونم ازت خدااا

 

 

پاییز مبارک...

سلامم 

اینکه تهش جایی باشه که تو بتونی قد چند خط اونجا ثبت کنی بشه گوشه دنجی که شاید خیلی نرسه بهش سر بزنی مثل سالهای قبل اما هست واسه این که هر وقت دلت خواست  بری بنویسی .. 

 واسه دختر پاییز شروع پاییز  یعنی شروع   روزهای خوب ...یعنی  کلی برنامه ریزی   و خواستن.. 

ارشد قبول شدم   همون جایی که   گفتم میخوام بمونم ..خدا کمک کرد خدایا شکرت .. 

و این روزها برنامه ریزی برای  بهشتی که  حضور اون بچه ها برام میسازه و تلاش برای  یادگیری درس هایی که چهارسال  کارشناسی  نخوانده بودمشان.. 

من هستم به امید آینده روزها ی بهتر  برای همه آدم های شهر..سرزمینم و جهانم ...

25

از اردی بهشت 94 

 

+ با یک خوب شروع میکنم نتایج کنکور اومد من در کمال ناباوری همه  رتبه ای آوردم که شاید از نگاه آدم هایی که  من رو از دور میشناسند رتبه خیلی خوبی نباشه از عارفه بعیده !اما از نگاه اونایی که چند ماه گذشته با من بودن اونا دیدن که درس نخوندم خیلی هم  عالی  است  این ر تبه خدا کمکم کرده فقط !من میدونم :)  

+ یک سری دغدغه مشکلات یا اختلاف سلیقه ها رو که از دور میبینی خیلی بزرگن نزدیک که میشی خنده ات میگیره از سادگی حل شدن اونا ...و لجت میگیره یک مدت طولانی ذهنت رو درگیر این مسایل کردی با اعصاب روانت بازی کردی.. 

+ یک برهه های هست تو زندگی حس بی تعلقی داری ..کلا نه مشکلی هس خداروشکر که حاد باشه نه هیچ چیز دیگه اما حالت خوب نیست و من در اون برهه به سر می برم. 

+ کتاب؟اردیبهشت کتابی نخوندم متاسفانه 

+فیلم ؟سینما هم نرفتم اما قصه ها میرم تماشا این هفته . 

+خبر خاصی نیست جز کلی کار که به خاطر اهمال کاری من ریخته سرم ..

+دلم نمیخواد اینجا نباشه واسه همین می نویسم حتی کوتاه !

19

یک صبح دیگه ..یک امروز ِ خوب :)    یک پنج شنبه دیگه  از راه رسید ..نمیدونم  سال ها بعد یادم می مونه پنج شنبه هایی رو که با ذوق از خواب پا میشم  روانه اون سوی شهر میشم را یا نه..بچه ها یادم می مونند یا نه.. اصلا اونا چطور؟ خالع عارفه یادشون می مونه یا نه.. 

حتی یک لحظه اگه بودنم باعث بشه  تو شادی آینده یک بچه اثر مثبت داشته باشم  واسم یک دنیا بسه ! خدایا کمک کن ورای  خودخواهی ها غفلت ها باشم برای اون بچه ها باشم.. نه برای  آدم ها و نگاه قضاوت ها شون..