روزهای روشن...

خوب  من الان میتونم بگم همیشه در زندکی آدم  یک اتفاقاتی میفته که هیچکس  نمی تونه پیش بینی کنه.

کمتر از شش ماه باقی مونده تا 25سالگی من  و دارم  یکی از عجیب ترین سالهای زندگیم رو زندگی میکنم.

اره دارم  میگم زندگی...

آدم هایی که من رو از نزدیک می شناسن می تونند این تغییرات رو ملموس ببینن ،تغییر سخته و من تمام تلاشم میکنم که نسبت به تغییرات این روزها  گاردی نداشته باشم.

پر حس خووب زندگیم این روزها ...

نمایشگاه کتاب رفتم  و کلی تهران گردی  ،خوش گذروندم تجربه کردم اتفاقات خوب رو :)

کلی کتاب خووب  واسه چندماه گنجینه خوبی دارم برای مطالعه

زندگی سخت هست دیگه سختش نمی گیرم ...

همه چی هست به روال سابق کار درس  و  همه دغدغه هام اماا  اونی که داره تغییر میکنه عارفه اس

در زرد ترین اتاق دنیا نشستم و امیدوارم به روزهای  پیش رو

از فردا میخوام یک چله رو شروع کنم با یک نیت خاص و امیدوارم  بهترین اتفاق رقم بخوره ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.