3-بازدید از خانه سالمندان

روز اول فروردین   دو گروه از دوستان  دوتا برنامه همزمان داشتن ؛برنامه بازدید از بچه ها بیمارستان ،گروه دیگه بازدید از خانه سالمندان ،خوب صبح روز اول با همه علاقه ام به حضور تو این جمع ها  ترجیح دادم به دیدن عزیزجون اقا جون برم ،اما  خیلی دلم میخواست  میتونستم  برم خانه سالمندان ،دو سه روز بعد  در یکی از همین گروه ها وایبری پیشنهاد شد  هماهنگی ها انجام شد تا دیروز ،شب قبل اونقدر تعداد بازدید کننده ها زیاد شده بود که نمیخواستم برم گفتم اونقدر شلوغ میشه که دیگه کسی نمی تونه حواسش جمع پدربزرگ مادربزرگ ها اونجا بکنه اما  رفتم و چه قدر اگه نمی رفتم پشیمون می شدم :))  

 

حوالی ساعت 9 رفتیم  جایی که  پر وبد از پدربزرگ ها مادربزرگ های دوست داشتنی  ،دیده بوسی شوخی خنده  ،آواز دست رقص بچه ها چه قدر خوب شد اونقدر زیاد بودیم ! 

همه بچه ها  با همه بغضی که داشتن سعی میکردند خوب بخونند بخندن دست بزنند شلوغ بازی در بیارن.. 

پدربزرگ مادربزرگ هایی که یک تعدادی شون آلزایمر داشتن ،یک چندتاشون بیمار بودن ، اما یک تعدادشون هم سرحال بودن خداروشکر ..با جسم ها نحیف  تشکر میکردن که به دیدن شون رفتیم . شوخی ها خنده هامون  باعث یکی از پدربزرگ ها دوست داشتنی که تمام مدت روی تخت  نشسته بودن بلند شه کلی برقصه با بچه ها ...

تجربه خوبی بود واسه من حضور در خانه سالمندان ،اون جمع کار خاصی نکرد جز این که دو ساعت  حضور داشت در جایی که آدم ها دیگه به خیلی بهونه ها از حضور سر زدن سر باز میزنند !اما حضور دیروز واسه ما هایی که رفتیم  منفعت بیشتری داشت حداقل یک تلنگر که خودمون رو غرق کردیم در دنیای شلوغ بی تفاوتی ها ..

من ؟با خودم فکر میکنم به سال ها بعد خودم ِ به  پیری ...  

بازدید دیروز یک انرژِی خیلی خوب بهم داده با همه غمگین شدنم اما  یک انرژِی خوب ِ واسه سال 94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.